محرم 4

ساخت وبلاگ

عشق در میان خیمه ها پیچیده بود. بوی فرات می آمد. دجله می خواست بخروشد. مشک ها خالی. دشمن سیاست کرده بود تا دیگر کسی به صف نور اضافه نشود. ماه شب چندم بود همه می دیدند اما کسی نمی دانست.

معاویه نماز می خواند و به ظاهر مسلمان ! اما یزید به جز سگ و سگ صفتی چیزی نمی دانست. راست است که می گویند انسان وقتی از انسانیت دور می شود کارش به جای می رسد که دیگر نمیتواند با انسان ها زندگی کند. سگ باز شده اما مسلمین و برای آن ها از خدا سخن به میان می آورد اگر چه تا آن روز خدا هم از یاد رفته بود. همه چیز بوی تند شراب می داد. همه مستن بوی عده ای مست شهادت و عده ای که بیش تر مست جمع کردن غنایمی که هرگز به دست نیامد و همه چیز در چند ساعت بر باد رفت مگر سرهایی که بر نیزه رفت و دست کسی به آن ها نرسید.

هم آوا...
ما را در سایت هم آوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین احمدی arefan59 بازدید : 542 تاريخ : سه شنبه 21 آبان 1392 ساعت: 12:20